گفت از زندگی خسته شده ام،ناامیدم،از همه بدم می آید،دنیا برایم خاکستری شده است.
دست دراز کردم و عینک آفتابیش را برداشتم و به او گفتم:((دنیا را با برداشتن عینکت برایت رنگ بخشیدم حال نوبت توست تا عینک از دلت برداری و به گونه ای دیگر به زندگی بنگری تا زندگی ات نیز برایت رنگین شود.))
و هردو لبخند زدیم...